من آخر یک شبی آرام در چشم تو میمیرم
شعری از حسین دلجویی
از دفتر بخاطر چشمانش نوع شعر غزل
تو می آیی و در چشمت نمی یابم نشانم را
چنانکه دست من گم می کند راه دهانم را
.
بنازم بر خدایی که چنان شــهد لبت داده
که تا بیند چگونه می دهم پس امتحانم را
.
تو میایی و مرهم میشوی بر جان تب دارم
تو می آیی و ساکت میکنی آتش فشانم را
.
تو می آیی و دریای دلـم آرام می گیرد
می آیی تا برافـرازی به نازی بادبانم را
.
تو می آیی و می بینی که در مهتاب اندامت
شهاب چـشم من گم کرده راه آسـمانم را
.
شبی آخر نسیمی میرساند عطر گیـسویت
نسیمی می دهد آخر به یغما دودمانم را
.
گمانم در طفولیت موذن خوانده درگوشم
به جای چار تکــبیرش به نام تو اذانم را
.
من آخر یک شبی آرام درچشم تو می میرم
شبی که پرکند دست قشــنگت استکانم را
====
دلجووو