می گویند فروید یکی از سه شخصی بود که با سیلی بشر را از خواب چند هزار ساله اش بیدار کردند. اولین ضربه را کوپرنیک نواخت او ثابت کرد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه سیاره ی کوچکی است که گرد خورشید می گردد. پس از آن نوبت به چارلز داروین رسید تا به اشرف مخلوقات نشان دهد که چندان اختلافی با سایر جانوران ندارد و سر انجام آخرین سیلی را فروید به گوش انسان زد: عقل پادشاه پادشاه انسان نیست؛ رفتار و گفتار بشر سرچشمه ی مهم تری دارد و آن «ناخودآگاه» است.
زیگموند فروید در سال ۱۸۵۶، در استان موراویا واقع درامپراتوری اتریش-هنگری به دنیا آمد. این سرزمین هم اکنون بخشی از جمهوری چک است. زیگموند چهار ساله بود که خانواده اش به وین مهاجرت کردند. او بسیار شاگرد با استعدادی بود در طی دوران تحصیل معمولاً شاگرد اول می شد. در طول دوره دبیرستان فروید موفق شد بر چند زبان اروپایی: انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی تسلط پیدا کند.
در سال ۱۸۷۳، تحصیلات دانشگاهی خود را با انتخاب رشته پزشکی در دانشگاه وین شروع کرد و پس از هشت سال فارغ التحصیل شد. در سال ۱۸۸۵، با استفاده از بورس تحصیلی برای یک سال به پاریس رفت و دستیار ژان شارکو شد. شارکو در آن دوران به سبب درمان از طریق هیپنوتیزم و تحقیق درباره ی هیستری شهرت داشت. فروید پس از بازگشت به عنوان متخصص اعصاب مطب باز کرد.
پس از به قدرت رسیدن هیتلر، فروید به شدت مورد آزار نازی ها قرار گرفت. در سال ۱۹۳۲ اعضای حزب نازی چندین مرتبه کتاب های فروید را آتش زدند. در سال ۱۹۳۸ پس از اشغال اتریش توسط نیروهای نازی، به انگلیس مهاجرت کرد. فروید از سال ۱۹۲۳ به سرطان گلو و چانه مبتلا شده بود و با این که ۳۳ مرتبه جراحی شده بود عاقبت سرطان بر او فائق شد. او در سال ۱۹۳۹ یک سال پس از مهاجرت به انگلیس درگذشت.
فروید اولین کسی نیست که پی برد روان انسان دارای لایه های ناخودآگاه است بلکه او اولین نفری است که این رشته اطلاعات پراکنده را تبدیل به یک نظریه کرد. بنا بر نظر فروید، رویا شاهراهی است برای دستیابی به ناخودآگاه.
فروید با تفسیر رویا تلاش کرد پی به علت روان رنجوری ببرد. نتیجه ی این پژوهش ها کتاب «تفسیر رویا» شد که از آن به عنوان یکی از دوران سازترین کتاب های قرن بیستم نام می برند.
زندگی پژوهشی فروید سه مرحله داشت. در مرحله ی اول تحقیقات او بیشر جنبه ی بالینی دارد. نتیجه آن آثاری است مانند «تفسیر رویا»در دوره ی دوم بیشتر به مباحث فرهنگی می پردازد که نتیجه ی آن آثاری مانند توتم و تابو است. در سومین دوره تأملات او فلسفی و فرا روانشاختی هستند که از آنها می توان به تمدن و ملالت های آن اشاره کرد.
فروید درباره امکان دستیابی انسان به خوشبختی تردید داشت. او بین غریزه های بشری و نیروی بازدارنده ی جامعه تعارضی جاودانه می دید. اگرچه فروید خوشبختی را هدفی غیر واقع بینانه می دید اما روان کاوی را وسیله ای برای کاهش اضطراب و روان رنجوری بشر می دید.
نظریه فروید منتقدان بسیاری پیدا کرد. از جمله ی آنها یکی از بزرگترین شاگردان او کارل یونگ است که خودش پایه گذار مکتب روان شناسی تحلیلی شد. مکتب های روان شناسی اگزیستانسیالیست و روان شناسان اومانیست از بزرگترین منتقدان روان کاوی هستند.
گزیده ی آثار فروید به فارسی
- تفسیر خواب، شیوا رویگریان، نشر مرکز، ۱۳۸۱
- اصول روانکاوی بالینی، سعید شجاع شفتی، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۷
- فصل نامه ارغنون، شماره ۲۱ (مجموعه مقالاتی از فروید)، بهار ۱۳۸۲
- تمدن و ملالت های آن، محمد مبشری، نشر ماهی، ۱۳۸۳
درباره ی فروید به فارسی
- خودآموز فروید، رود اسنودن، ترجمه ی نورالدین رحمانیان، نشر آشیان، ۱۳۸۸
- زیگموند فروید، پتریک جی. ماهونی، ترجمه ی خشایار دیهیمی، نشر ماهی، ۱۳۸۹
در نقد فروید
- افول امپراتوری فرویدی، هانس جی. آیسنک، ترجمه دکتر یوسف کریمی، انشارات سمت، ۱۳۷۹
نامه آلبرت اینشتین به زیگموند فروید
دوست گرامی؛
آیا راهی وجود دارد تا بتوان جان آدمی را از شر جنگ نجات داد؟ امروزه بهطورکلی پذیرفتهاند که با پیشرفتهای فن، این مسئله دیگر برای بشر متمدن، جنبهی حیاتی پیدا کرده است، منتها کلیهی تلاشهای شدیدی که برای حل این مشکل مبذول گشته، هنوز به جایی نرسیده است و جا دارد که بیاندازه نگران باشیم…برای من که از قید تعصبهای ملی رها هستم، ظاهر کار –یعنی چند و چون سازماندهی راهحل جنگ- ساده مینماید:
کافی است دولتها برای حل و فصل کلیهی درگیریهایی که بین آنها بروز مینماید مرجعی برپا کنند که اختیار قانونگزاری و حق داوری داشته باشد و متعهد شوند از مقررات آن دستگاه پیروی نمایند و کلیهی اختلافهای خود را به آنجا رجوع کنند. ولی نخستین اشکال، همین جا بروز میکند: هر دادگاه، نهادی انسانی است و چنانچه برای اجرای حکم خود، قدرت لازم را نداشته باشد، کمابیش در اتخاذ رأی، تسلیم فشارهای خارج میگردد.
این نکته را هم نباید از یاد برد که حق و زور، همواره پیوندی ناگسستنی با هم داشتهاند. احکام یک دستگاه قضایی تنها زمانی به آرمان عدالت نزدیک میشود که جامعه هم بتواند نیروهای لازم را برای حفظ احترام آن عدالت، فراهم بیاورد. پس اینک از برپاساختن بنیادی فراکشوری، که دادگاهش از اقتداری برخوردار باشد و اجرای کامل احکامش را تضمین نماید، بسیار به دور هستیم…
عطش قدرت در طبقهی حاکم هر کشور، مجال نمیدهد که آن طبقه به محدود شدن اقتدار خود تن بدهد. این قدرت سیاسی غالباً از قدرت اقتصادی گروهی دیگر سیراب میگردد… گروهی که برای آنان، جنگ، تولیدکردن و تجارت جنگافزار، فرصتی است برای کسب سود و افزایش قدرت.این جز گام اول شناخت نیست، بیدرنگ این مسئله مطرح میشود:
این گروه اقلیت ناچیز چگونه میتواند تودهی عظیم مردم را که جز رنج و تهیدستی بهرهای نمیبرند به خدمت جاهطلبیهای خویش در بیاورد؟… نخستین پاسخی که به نظر میرسد این است: این اقلیت پیش از هر چیزف مدرسهها و مطبوعات و عموماً سازمانهای دینی را در دست دارد و به یاری اینگونه امکانات است که بر احساسات تودهها غلبه میکند و آن را جهت میدهد و از ایشان ابزاری کور میسازد…
منتها این پاسخ هنوز نمیتواند رشتهی عوامل را توضیح دهد. چه رازی است که با وسایلی که گفته شد، تودهی مردم اجازه میدهند تا مرحلهی جنون و فداشدن، شعلهور گردد؟ تنها پاسخی که به ذهن من میرسد، این است:
انسان در ذات خود به ویرانگری و کین گرایشی دارد. در حالت غیرعادی است که گُر میگیرد، منتها بیدارکردن این خصلت، بسیار آسان است و به سرعت به یک بیماری ذهنی همگانی میانجامد. انگار در میان کلیهی عوامل، این از همه اساسیتر و مرموزتر است…
و آخرین پرسش: آیا امکان دارد که پیشرفت روحی، انسان را برای مقابله با بیماری ویرانگری و کینهتوزی بهتر مجهز سازد؟ منظور من تنها کسانی نیست که از تعلیم و تربیت، بیبهره و بهاصطلاح عامیاند، من دریافتهام که همان بهاصطلاح «خواص» هستند که بیشتر شکار آسان شومترین تلقینهای عمومی میشوند.